تحقیق مقاله مطلب

در مورد دانشنامه فارسی - نت سرا

تحقیق مقاله مطلب

در مورد دانشنامه فارسی - نت سرا

توطئه قتل نادرشاه

قبل از قتل نادرشاه برادرزاده اش علیقلی میرزا حکمران سیستان و مضافات آن بود و محصلین مالیات، برای سیستان و مضافات یکصد و پنجاه هزار نادری مالیات تعیین کرده بودند و آن مبلغ را از علیقلی میرزا میخواستند. علیقلی میرزا با این که مردی متکبر و خودخواه بود باتکای این که نادرشاه، عمویش میباشد و او میتواند از وی بخواهد که آن مالیات را تخفیف بدهد نامه ای به عم نوشت و در آن گفت امسال وضع محصول سیستان و مضافات بد بود و زارعین از عهده پرداخت یکصد و پنجاه هزار نادری برنمیآیند و بهتر است که وی آن مبلغ را به پنجاه هزار نادری تخفیف بدهد. نادرشاه ددر جواب برادرزاده اش نامه ای تند نوشت و گفت آیا تو این قدر جسور شده ای که بر مالیاتی که از طرف محصیلن من وضع شده است ایراد کمیگیری؟ و اگر بیدرنگ یکصد و پنجاه هزار نادری را به محصلین مالیات پرداختی و مفاصاحساب گرفتی فبها و گرنه تو و مردم سیستان چشم ها را از دست خواهید داد.

علیقلی میرزا گرفتار محظوری شد که چهار سال قبل از آن تاریخ محمدحسن خان رئیس طائفه اشاقه باش برای رفع آن محضور بحضورش رسید و او با نخوت و آنگاه خشونت و دشنام او را از بارگاه خود راند. برادرزاده نادرشاه که از وضع سیستان و مضافاتش مطلع بود میدانست که وی اگر تمام زارعین را بقتل برساند نمیتواند یکصد و پنجاه هزار نادری فراهم کند. و از طرف دیگر میدانست که دستور شاه در مورد مالیات باید اجرا شود و اگر خود نادر مودیان مالیات را ببخشاید محصلین مالیات، آنچه را که به ثبت رسانیده اند از مودیان دریافت خواهند داشت و هرگاه حاکم محل بطرفداری از مودیان برخیزد سرش را خواهند برید. علیقلی میرزا میدانست که اگر یکصد و پنجاه هزار نادری فراهم نکند و به محصلین مالیات ندهد بقتل خواهد رسید. و لذا از مامورین وصول مالیات ده روز مهلت خواست و آنگاه بدون اطلاع آنها براه افتاد و خود را به مشهد (پایتخت ایران) رسانید. از لحظه ای که علیقلی میرزا از سیستان براه افتاد منظورش کشتن نادر بود و روز و شب بدون درنگ و استراحت راه پیمود و بعد از پنج روز خود را به مشهد رسانید و معلوم است که روز و شب در راه اسب عوض کرد. از سیستان تا مشهود یکهزار و هشتاد کیلومتر راه بود و علیقلی میرزا برای این که پنج روزه خود را به مشهد برساند. در هر شبانه روز دویست و شانزده کیلومتر راه طی نمود و بطور متوسط ساعتی 9 کیلومتر، امروز هزار و هشتاد کیلومتر راه در نظر ما که در عصر اتومبیل و هواپیما زندگی میکنیم بدون اهمیت است و یک اتومبیل که در جاده های مسطح با سرعت ساعتی یکصد کیلومتر حرکت کند
آن مسافت را در یازده ساعت طی میکند.
ولی در آن موقع هزار و هشتاد کیلومتر راهی طولانی بود و هر کس نمیتوانست آن مسافت را در پنج روز طی کند و خود را به مشهد برساند. وقتی علیقلی میرزا بمشهد رسید شنید که نادرشاه بطرف (قوچان) رفته تا از آنجا به (کلات) برود و گنج خود را که در کلات قرار داشت از نظر بگذراند. علیقلی میرزا قبل از اینکه از سیستان براه بیفتد با عده ای از درباریهای نادرشاه همدست بود و آنها فکر قتل نادرشاه را کردند وقتی علیقلی میرزا به مشهد رسید با این که مدت پنج شبانه روز بر پشت زین اسب بود بیش از چهار ساعت استراحت نکرد و ناشناس براه افتاد و خود ر ا باردوی نادرشاه که در فتح آباد قوچان اتراق نموده بود رسانید اما وارد اردو نشد بلکه بدوستان و همدستانش اطلاع داد  که در خارج اردو یعنی در بیابان باو ملحق شوند و آنها چهار نفر بودند باین اسم.
صالح بیک افشار – محمد بیک قاجار ایروانی – موسی بیک افشار قوچه بیک افشار اورموی. بطوریکه بعد معلوم شد هر یک از این چهار نفر همدستانی داشتند و سران توطة آن چهار تن بودند و علیقلی میرزا برادرزاده نادرشاه بود.
علیقلی میرزا روز شنبه چهاردهم ماه جمادی الثانیه سال 1160 هجری قمری آن چهار نفر را در خارج از اردوی نادری، در بیابان دید و گفت که همین امشب کار باید یکسره بوشد. و من پنج روزه خود را از سیستان به مشهد و از آنجا باین جا رسانیدم که بشما بگویم تاخیر جایز نیست چون اگر شما امشب کار را یکسره نکنید فردا نادر وارد قوچان خواهد شد و در ارک آنجا سکونت میکند و دیگر دست شما باو نمیرسد.
صالح بیک افشار گفت ما در راه بین قوچان و کلات هم فرصت داریم که کار را یکسره کنیم علیقلی میرزا گفت نه برای این که تا آن موقع نادر از حضور من در این ئحدود مطلع خواهد شد و خواهد فهمید کاسه ای زیر نیم کاسه هست و احتیاط را برای محافظت خود بیشتر خواهد کرد. من از سیستان تا اینجا مثل باد حرکت کرده ام و سعی نمودم که هیچ کسی از من جلو نیفتد و کوشیدم کسی مرا نشناسد. ولی در بعضی چاپارخانه ها برای این که زود اسب مرا عوض کنند ناچار بودم خودم را معرفی و برخی از روسای چاپارخانه ها هم مرا شناختند و در مشهد هم بدون تردید شناخته شده ام لذا خبر عزیمت من از سیستان و ورودم بمشهد اگر فردا بدست نادر نرسد پس فردا خواهد رسید و دیگر کاری از ما ساخته نخواهد بود. من امیدوارم که فردا نادر از آمدن من باینجا مطلع نشود ولی بطوریکه میدانید فردا او در ارک قوچان سکونت خواهد کرد و دست ما باو نمیرسد و بعد از آن هم خواهد فهمید کم با باینجا آمده دام (قوچه بیک افشار اورموی) گفت در اینصورت امشب آمدن باردوگاه خطرناک است علیقلی میرزا گفت من باردوگاه نمیآیم چون در آنجا همه مرا می شناسند و بیدرنگ نادر را از ورود من مطلع میکنند. آن چهار نفر گفته علیقلی میرزا را تصدیق کردند. و برادرزاده نادر گفت اگر شما امشب کار را یکسره نکنید دیگر نخواهد توانست بمقصود برسید بعد علیقلی میرزا میدانست دو نفر از آن چهار نفر از افسران ارشد قراولان خاصه (یعنی مستحفظین مخصوص نادرشاه) هستند پرسید امشب کشیک فرماندهی قراولان خاصه با کیست؟ (قوچه بیک افشار اورموی) گفت با من است. علیقلی میرزا گفت در اینصورت شما میتوانید خود را بسهولت به خیمه نادر برسانید و آیا میتوانید بفهمید که امشب کدام یک از زن های نادر در خیمه اش بسر خواهد برد؟ علیقلی میرزا میدانست که نادرشاه در سفرهای جنگی با خود زن نمیبرد. ولی آن یک سفر تفریحی بود نه جنگی و لذا نادرشاه چند تن از زن های خود را با خویش برد. مجمدبیک قاجار ایروانی گفت از وقتی که از مشهد حرکت کرده ایم هر شب، (ستاره) زن عیسوی اش در خیمه او بسر میبرد و شاید امشب هم (ستاره) در آنجا بخوابد. علیقلی میرزا گفت وقتی وارد خیمه او شد ملاحظه زنش را نکنید و حمله نمائید و بدانید که این مرد هفت جان دارد و بسهولت کشته نخواهد شد و تا سرش را از بدنش جدا ننمائید نخواهد مرد. (قوچه بیک افشار) گفت ولی اشکال بزرگ وارد شدن به خیمه است. علیقلی میرزا گفت برای تو که امشب فرمانده قراولان خاصه هستی وارد شدن به خیمه اشکال ندارد و میتوانی بسهولت دیگران را با خود ببری. قوچه بیک افشار اورموی گفت اینطور نیست و گرچه من میتوانم همراهان خود را تا پشت خیمه نادر ببرم اما آنجا فقط یک نفر که افسر کشیک قراولانم خاصه (یعنی من) باشد میتواند به خیمه نادرشاه نزدیک شود و اجازه ورود ندارد مگر اینکه بانک میزند و خود را معرفی کند و نادر از درون خیمه جواب دهد و باو بگوید که وارد خیمه شود. در غیر آنصورت نگهبانانی که اطراف خیمه هستند از ورود او ممانعت خواهند کرد ولو افسر کشیک خودشان باشد. علیقلی میرزا پرسید اطراف خیمه چند نگهبان ئهست؟ قوچه بیک افشار جواب داد چهار نفر یعنی یک نفر در هر یک از جهات چهارگانه قائل شدند که برای ورود بخیمه نادرشاه، ناگزیر باید چهار نگهبان را که در چهار طرف خیمه نادر پاسبانی میکنند بقتل رسانید و علیقلی میرزا گفت این کار را باید خود شما بکنید و بهمراهان محول ننمائید. چون اگر بهمراهان واگذارید آنها ممکن است گرفتار وحشت شوند و نتوانند با یک ضربت چهار نگهبان را از پا درآورند و بخصوص مانع از این شوند که فریاد بزنند هر یک از شما باید قبل از براه افتادن تعیین نمائید که نگهبان کدام طرف را باید بقتل برسانید و بدانید که نگهبان باید با یک ضربت کارد بر حلقومش وارد میاید بی صدا شود و وارد آوردن ضربت بر حلقوم نگهبان برای ما یک مسئله حیاتی است چون اگر حلقوم قراول با یک ضربت کار قطع نشود و جای دیگرش مورد اصابت قرار بگیرد فریاد خواهد زد و فریاد او از یک طرف نادر را از خواب بیدار خواهد کرد و از طرف دیگر تمام قراولان خاصه را که در قرارگاه خود هستند بسوی خیمه نادر بحرکت درخواهد آورد. شما میدانید که نادر در مواقع فوق العاده نعره میزند و اگر بر اثر فریاد یک نگهبان از خواب بیدار شود، متوجه خطر خواهد گردید و نعره خواهد زد و خفتگان اردوگاه از خواب بیدار مشوند و بکمک نادر می شتابند پس باید هر چهار نگهبان که اطراف خیمه نادر هستند با یک ضربت کارد که بر حلقوم آنها وارد میآید کشته شوند که نتوانند فریاد بزنند و همین که حلقومشان بریده شد از صدا میافتند (قوچه بیک افشار اورمولی) و محمدبیک قاجار ایروانی) و (صالح بیک افشار) و (موسی بیک افشار) تعهد نمودند که عمل قتل چهار نگهبان را خود بر عهده بگیرند و به همراهان خود واگذار نمایند.

آخرین شب پادشاهی و زندگی نادرشاه
در داخل خیمه (ستاره) زن عیسوی نادرشاه که پادشاه ایران وی را دوست میداشت منتظر مراجعت شاه بود و وقتی دید که نادر خشمگین است برخاست و شاه را استقبال کرد و پرسید ظل الله را چه میشود؟ نادر نشست و گفت هر کس در پیرامون من میباشد بمن خیانت میکند. ستاره گفت آیا اتفاقی تازه افتاده است نادر گفت من امر کرده بودم که دعلیقلی از سیستان خارج نشود و او بر خلاف امر من رفتار کرد و از سیستان خارج شد و او را مشهد دیده اند و با این که علیقلی مسافت یکصد و هشتاد فرسنگ از سیستان تا مشهد را طی کرد یک تن از حکام بین راه از عبور او ممانعت نکرد و یا عبورش را بمن اطلاع نداد و من تصمیم گرفته ام ریشه تمام خائنین را خشک کنم ستاره در صدد برآمد که با مهربانی شاه را از خشم فرود بیاورد اما غضب پادشاه ایران از بین نمیرفت و خواست بخوابد. ستاره بستر شاه را آماده کرد و نادرشاه استراحت نمود و بعد از نیم ساعت خوابش برد اما ستاره خوابش نمیبرد.
سر (مارتیمر دیوراند) انگلیسی نویسنده کتاب (آخرین شب نادرشاه) مینوسید ستاره حس میکرد که در آن شب اتفاقی خواهد افتاد ولی نمیدانست چیست و آن قدر مضطرب بود که نذر کرد اگر آن شب بدون واقعه ناگوار بگذرد بعد از مراجعت باصفهان هفت شمع مومی در کلیسای جلفا روشن نماید. ستاره گاهی نظر باطراف خیمه میانداخت و میدید که هر چیز بجای خود دیده میشود و توپوز طلای نادر که در غیر از موقع غذاخوردن و خوابیدن در دست داشت بالای سرش قرار دارد. خود ستاره هم برسم زنهای زیبای اشراف یک خنجر ظریف دارای غلاف و قبضه طلا بر کمر داشت و شب قتل از خوابیدن از کمر میگشود و پائین بستر خواب مینهاد تا این که کنار توپوز طلای نادر نباشد و نسبت بآن مرد بزرگ بی احترامی نشود. وقتی نادرشاه، از خیمه سفره خانه خارج شد و به خیمه ای که در آن میباید بخوابد مراجعت کرد کسانی که در سفره خانه بودند  بسوی خیمه های خود رفتند و صالح بیک افشار وقتی که از کنار (قوچه بیک افشار اورموی) میگذشت با اشاره باو فهماند که بوی ملحق گردد. قوچه بیک که بمناسبت شغل خود پیوسته در قسمتی از اردوگاه که منزل نادر بود میکشت خود را به خمیه صالح بیک افشار رسانید و مشاهده کرد که محمدبیک قاجار ایروانی و موسی بیک افشار آنجا هستند و ان سه نفر تا قوچه بیک را دیدند با اشاره باو گفتند که جلو بیاید و هر چهار تن وسط خیمه قرار گرفتند و سرها را جلو آوردند  تا اگر کسی در پشت خیمه گوش فرا دهد نتواند اظهاراتشان را بشنود. صالح بیک به قوچه بیک گفت ما چاره ای نداریم که امشب کار را تمام کنیم چون اگر او تا فردا زنده بماند ما را کور خواهد کرد و اگر فردا نابینا نشویم پس فردا کور خواهیم شد. قوچه بیک وحشت زده پرسید مگر از نقشه ما مطلع شده است؟ صالح بیک گفت نه ولی از آمدن علیقلی میرزا باین جا مطلع شده است و باحتمال قوی پیکی که قبل از شام سلطنتی از راه رسید و نامه ای بنادر داد حامل همین خبر بود. قوچه ئبیک گفت آیا تصور نمیکنی که نادرشاه زودتر از این موضوع اطلاع حاصل کرده باشد؟ صالح بیک افشار گفت نه چون نادرشاه مردی است که نمیتواند چیزی را در دل نگاه دارد و اگر قبل از شام از این خبر مطلع میشد بما میگفت. قوچه بیک گفت پس نادرشاه میداند که علیقلی میرزا این جاست. صالح بیک گفت نه چون اگر میدانست که علیقلی میرزا در این حدود است شبانه عده ای را برای دستگیری اش میفرستاد ولی باو اطلاع داده اند که آن شاهزاده را در مشهد دیده اند. و او هم گفت تمام درباریها را کور خواهد کرد. قوچه بیک پرسید چه موقع این حرف را زد؟ صالح بیک جواب داد همین امشب در سفره خانه کنار سفره شام. قوچه بیک پرسید آیا درباریان این حرف را شنیدند. صالح بیک گفت تمام کسانی که در سفره خانه بودند شنید که نادر در صورت پیدا نشدن علیقلی میرزا قصد دارد همه را کور کند.
سر شب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر، نه سر نه تاج داشت
بیک گردش چرخ نیلوفری  نه نادر بجا ماند و نه نادری
بنازم من این چرخ پیروز را  پریروز و دیروز و امروز را
وقتی مهاجمین وارد خیمه نادر شدند (ستاره) همسر مسیحی نادر فهمید که آنها برای سوء قصد آمده اند اما از فرط وحشت نتوانست فریاد بزند. هرگاه ستاره قبل از این که نادر مضروب گردد جیغ میزد احتمال داشت که از خیمه های اطراف بکمک نادرشاه بیایند. قاتلین که پیشض بینی میکردند ممکن است ستاره جیغ بزند نوکری را مامور کردند که بلافاصله بعد از ورود به خیمه دست را روی دهان آن زن بگذارد و مانع از جیغ زدنش شود و اگر دریافت که آن زن ساکت نمیماند خفه اش نماید و یا حلقومش را قطع کند.
آنگاه قوچه بیک و صالح بیک و موسی بیک پیاپی ضربات شمشیر را بر نادر وارد آوردند و تنها اقدامی که نادر توانست برای دفاع از خود بکند این بود که توپوز طلای خود را بسوی مهاجمین پرتاب کرد و بیکی از نوکرها خورد پادشاه ایران غیر از این نتوانست اقدامی برای دفاع از خود بنماید و از حرکت افتاد.


مبارزه کریمخان زند با قحطی
اصفهان
شاه طهماسب اول پسر شاه اسماعیل اول پادشاهی خرافه پرست بود اما خرافات را بر مردم تحمیل نمیکرد و از نظر تاریخی در خور تحسین است چون با رشادت و استقامتی قابل تحسین مقابل سلاطین عثمانی ایستاد و نگذاشت که پادشاهان عثمانی ایران را اشغال نمایند و هفت بار سلاطین عثمانی با ارتش های بزرگ در دوره سلطنت طهماسب اول بایران حمله کردند و هر بار آن پادشاه، قشون عثمانی را عقب راند. چون پادشهاه طهماسب اول پادشاهی دلیر و با استقامت بود. ایرانیان خرافه پرستی او را ندیده می گرفتند خاصه آن که مردم را مجبور نمی کرد در سراسر ایران ریشه درخت انگور را از خاک بیرون بیاورند تا اینکه کسی نتواند در ایران شراب بیاندازد. شاه اسماعیل ثالث رشادت و استقامت و اراده شاه طهماسب اول را نداشت و با لجاجت خرافه پرستی خود را بمردم تحمیل میکرد و مردم را مجبور مینمود که روزهای مخصوص سر را بتراشند و ریش را اصلاح کنند و هر کس ریش خود را میتراشید محکوم به مجازات چوب خوردن میشد. در نتیجه افراد صنف سلمانی اصفهان مجبور شدند  که هر هفته سه روز دست از کار بکشند و تخلف از دستور شاه اسماعیل ثالث مستلزم مجازات بود. علی مردان خان بختیاری با یک عده سوار اصفهان حمله ور گردید و مردم که از شمال اسماعیل ثالث به تنگ آمده بودند با شعف بکمک او برخاستند و علی مرادخان بدون برخورد بمقاومت اصفهان را مسخر کرد و احکام شاه اسماعیل ثالث را لغو نمود و مردم بعد از مدتی نفس به آسودگی کشیدند. و اصفهان شکل گذشته را پیدا کرد و قهوه خانه ها باز شد و آواز خوش کارکنان قهوه خانه ها بگوش مردن رسید و شهر اصفهان که بعد از غروب آفتاب مبدل به شهر تاریکی مشهد کمافی السابق شهر روشنائی گردید و سلمانی ها در تمام ایام هفته بکار مشغول گردیدند. علی مردان خان بعد از سخر کردن اصفهان در صدد آزار شاه اسماعیل ثالث برنیامد حتی او را از سلطنت برکنار نکرد و آن مرد مثل گذشته بظاهر پادشاه بود اما علی مردان خان اجازه نمیداد که در امور سلطنت مداخله نماید و منتظر بود که بعد از مراجعت کریم خان زند باو بگوید که بچه دلیل دست شاه اسماعیل ثالث را از کار کوتاه کرده است و اطمینان داشت که کریم خان زند مردی منطقی بوده و دلیل او را خواهد پذیرفت.
مردم اصفهان تازه از اعمال دیوانه وار شاه اسماعیل ثالث نجات یافته بودند که گرفتار خطر خشک سالی و قحطی شدند. با این که فصل باران فرا رسیده بود باران نبارید و زمستان منقضی گشت و بهار آمد بدون این که باران بیاید. مزارعی که بر اثر رطوبت زمستان سبز بودند بعد از آغاز حرارت بهار خشک شد و در سایر شهرهای عراق (شهرهای مرکزی ایران) تیر باران نزول نکرد. وحشت بر مردم مستولی شد و هرکس میکوشید مقداری خواربار بدست بیاورد و در هانه ذخیره نماید تا این که فرزندانش گرفتار گرسنگی نشوند. قیمت گندم و جو و انواع حبوبات با سرعت افزایش یافت و گوسفندان که علف نداشتند بخورند آن قدر لاغر شدند که دامداران ناگزیر سر آنها را ذبح میکردند تا گوشتشان را بفروش برساند دکانهای نانوائی در اصفهان یکی بعد از دیگر بعلت نداشتن آرد تعطیل شد و بعد از دکانمهای نانوائی نوبت بستن دکانهای طبخ غذا به سرنوشت آنها دچار شدند.و همانطور که محصول شنوی در اصفهان بمناسبت خشک سالی بثمر نرسید محصول صیفی هم بمناسبت کم آبی بدست نیامد در صورتیکه اصفهان از لحاظ فراوانی صیفی در ایران ممتاز بود. فصل تابستان مردم اصفهان بیشتر با میوه تغذیه میکردند. زیرا انواع میوه بمقدار زیاد و بهای ارزان در دسترس مردم قرار میگرفت ولی در آن سال از محصول شنوی جز مقداری خیار و سیب که خیلی زود باتمام رسید عاید مردم نشد و اصفهانی که امیدوارم بودند با محصولات تابستانی شکم خود و زن و بچه هایشان را سیر نمایند  ناامید شدند. وقتی فصل بهار گذشت و تابستان فرا رسید آب رودخانه زاینده رود خشک شده و تمام باغهائی که با آب رودخانه مشروب میشوند در گرمای تابستانی اصفهان محکوم به فنا گردیدند. سکنه سایر شهرهای عراق هم مثل مردم اصفهان گرفتار قحطی شدند ولی وضع خواربار در ولایات شمالی ایران و خراسان خوب بود. در اصفهان دسته هادئی از گرسنگان بکار افتادند و نوحه میخواندند و از گرسنگی شکایت میکردند و شاه اسماعیل ثالث میگفت که قحطی زدگی مردم اصفهان ناشی از کناهمکاری آنهاست و اگر آنها قهوه خانه را نمی گشودند و شب ها بجای این که کسب کنند بمسجد میرفتند و عبادت دمیکردند و ریش خود را نمیتراشیدند و در ایامی که سرتراشیدن و اصلاح ریش و ناخن گرفتن منحوس است مبادرت به آن کارها نمینمودند گرفتار قحطی نمیشدند. بعد مرگ گرسنگان در اصفهان شروع شد و مردم در بامداد وقتی از خانه های خود بیرون میآمدند می دیدند که شب قبل، عده ای کنار معابر از گرسنگی مرده اند و جسد آنها بجا مانده است و مجبور بودند که اجساد را دفن نمایند. زیرا دفن کردن مرده، نزد مسلمین تکلیف شرعی است و نباید اجساد اموات بر زمین بماند. قحطی اصفهان که مردم را سخت در فشار گذاشت و سبب مرگ عده ای از گرسنگان گردید بسود کریم خان زند تمام شد. زیرا بعد از اینکه خبر شکست خوردن کریم خان زند از (محمد حسن خان اشاقه باش) رسید علیمرادخان قصد داشت که خود سلطنت ایران را قبضه نماید خاصه آن که کریم خان زند تاخیر میکرد خود را باصفهان نمیرسانید. بعلت تاخیر مراجعت (کریم خان) باصفهان بیم از علی مردان خان بختیاری بود و کریم خان زند بعد از این که شنید که علی مردان خان باصطلاح امروز در اصفهان کودتا کرده و زمام امور را بدست گرفته دانست که اگر بدون قشون باصفهان برود ممکن است معدوم شود.
کریم خان بعد از شکست خوردن از محمدخان اشاقه باش قشون نداشت و با معدودی از سربازان خود که قبل از رسیدن به تهران باو ملحق شده بودند وارد آن شهر گردید و در تهران توقف کرد تا قشونی گرد بیاورد. و. بتواند با یک ارتش قوی به اصفهان برود تا این که بدست علی مردان خان نابود نگردد. بروز قحطی جمع آوری سرباز را از یک لحاظ آسان و از لحاظ دیگر دشوار کرده بود. سهولت جمع آوری سرباز از این میشد که زراعین که از کشت زارهای خود بمناسبت خشک سالی چیزی بدست نیآورده بودند  سرباز میشدند تا از آن راه چیزی بدست بیاورند. اما کریم خان زند بعد از اجیر کردن آنها مییابد شکمشان را سیر کند و در آن قحطی سیر کردن شکم سربازان دشوار بود. در تهران در فصل تابستان آن سال، روزخانه هائی که کشت زارهای دو بلوک ورامین و شهریار را که هر دو مجاور تهران است سیرآب میکرد، خشک شد. خود تهران رودخانه نداشت و با قنات مشروب میگردید و قسمتی از قنات های تهران نیز خشک شد اما در خمسه، گندم و جو فراوان بود و کریم خان زند در صدد برآمد که از خمسه گندم و جو وارد کند تا بتواند به تهرانی ها آذوقه برساند و شکم سربازانش را سیر کند. کریم خان زند با این که میباید از خمسه کند و جو وارد کند و به ساباتزان خود دستمزدی بدهد و اسلحه خریداری نماید تا از عهده بسیج کردن قشون خود براید. پول نداشت و نمیتوانست از تهران آنهم در آن سال بعامه پول بدست بیآورد. تهران شهری بود کوچک، در حدود حصار. شاه طهماسبی یعنی حصاری که شاه طهماسب اول اطراف آن شهر کشید ولی ارزش بازرگانی و ترانزیتی داشت زیرا در چهار راه جاده های آذربایجان و خراسان و اصفهان و مازندران و گیلان قرار گرفته بود و کاروان هائی که از شرق به غرب ایران یا از شمال بس.وی جنوب و برعکس میرفتند ناگزیر بودند که از تهران بگذرند از تهران با وجود کوچکی دار ای عده ای بازرگان بود و کریم خان زند از آنها برای تحصیل پول استمداد کرد و بازرگانان تهران، پیشتر از ترس، نه امید استفاده، مبلغی به کریم خان زند وام دادند و کریم خان تمام جواهر خود را بفروخت که بمصرف خرید گندم و جو و اسلحه و پرداخت مستمری بسربازان برساند و در همان موقع بفکر افتاد که در تهران عماراتی بزرگ بنماید ولی چون پول نداشت آن کار را در سفر دیگر کرد و عمارات معروف به ابنیه کریم خانی را در تهران بوجود آورد و همان ابنیه بود که از طرف خواجه تاجدار و بعد از اینکه پایتخت خود را بتهران منتقل کرد. مورد استفاده قرار گرفت. روزی که بازرگانان تهران، به کریم خان زند وام دادند انتظار نداشتند که بتواند طلب خود را وصول نمایند ولی کریم خان زند طلب آنها را پرداخت و بعد از اینکه محل سکونت و مرکز کار خود را منتقل به تهران کرد ببازرگانان تهرانی که در گذشته به او کمک کرده بودند کمک های موثر نمود و ثابت کرد که مردی خشو حساب و خوش قول است.
هنگامی که کریم خان زند با قشون خود از تهران بسوی اصفهان حرکت کرد گرمای تابستان سپری شده بود و وقتی باصفهان رسید پائیز آغاز گردید. گرسنگی سکنه اصفهان و قشونی که کریم خان زند با خویش داشت مانع از این شد که (علی مردان خان بختیاری) خود را پادشاه ایران بخواند و مقابل کریم خان زند مقاومت نماید اما همین که کریم خان زند باصفهان نزدیک شد، علی مردان خان بختیاری آنجا را تخلیه کرده و بمسکن طایفه خود منتقل شد زیرا هنگامیکه کریم خان زند در تهران بود و دومرتبه از علی مردان خان بختیاری درخواست کمک کرد و جواب و خودداری علی مرادخان از کمک به کریم خان زند ثابت میکرد که دارای سوء نیت آن شهر، بسیار متأثر گردید. هنگامیکه مردم اصفهان گرفتار گرسنگی بودند از طرف شاه اسماعیل ثالث کوچکترین قدم مفید برای کاهش آلام مردم برداشته نشد و او میگفت اگر میخواهید قطحی از بین برود به مسجد بروید و عبادت کنید. علی مردان خان بختیاری هم که بالقوه پادشاه اصفهان و شهرهای عراق بود اقدامی برای از بین بردن قحطی ننمود. در اصفهان مردم از فرط گرسنگی حتی گربه ها را خورده بودند و در تمام شهر بزرگ اصفهان یک گربه یافت نمیشد.
کریم خان زند بعد از ورود به اصفهان متوجه گردید که علاوه بر فراهم کردن آذوقه برای مردم میباید بذر فراهم نمایند تا این که زارعین اصفهانی، در آن فصل پائیز مبادرت به کشت کنند زیرا اگر بذر نکارند سال دیگر هم اصفهان دوچار قحطی خواهد شد این بود که مقداری از غله را که برای مصرف قشون خود از تهران باصفهان آورده بود اختصاص به بذر داد و نظارت کرد که زارعین آن بذر را بکارند نه این که صرف آذوقه خود نمایند و از همان موقع (عنوان وکیل الرعایا) بر کریم خان زند اطلاق گردید و آن عنوان ابتداء در  اصفهان باو داده شد نه در جنوب ایران.
کریم خان زند موقعی دکه در تهران بود توانست مقداری برنج از ولایات شمالی ایران به تهران وارد کنند و صدها ارابه را مأمور کرد که برنج موجود در تهران را به اصفهان منتقل نمایند و هم چنین امر کرد تا آنجا که ممکن است از خود گندم خریداری شود و از راه تهران باصفهان منتقل گردد. گریم خان میدانست که بعد از گذشتن فصل پائیز، فصل زمستان فرا خواهید رسید و نزول برف ممکن است. جاده های عراق را مسدود نماید و تاکید کرد ارابه های حامل آذوقه باید روز و شب راه پیمائی نمایند تا اینکه قبل از نزول برف، مقداری آذوقه در اصفهان ذخیره شود. مورخین شرق نوشته اند که به دستور کریم خان زند چهل هزار قاطر، پیوسته از مازندران و گیلان برنج به تهران حمل میکرده اند که از آنجا باصفهان حمل گردد.
این رقم هم مثل بعضی از ارقام که در تواریخ برخی از مورخین شرق دیده میشود شاید خالی از اغراق نباشد ولی محقق است که کریم خان زند برای از بین بردن بردن مجاهد مهیب در اصفهان، مقداری زیاد  برنج و باقلا از گیلان و مازاندران به تهران رسانید و آنگاه باصفهان حمل کرد و اصفهانیها که تا آن موقع زیاد رغبت بخوردن برنج و باقلا نداشتند با طبخ برنج و باقلا شکم را سیر کردند.
در آن سال، فصل پائیز باران زیاد بارید و در فصل زمستان برف های سنگین نزول کرد و کشت زارهای گندم و جو را پوشانید و میدانیم هنگامی که کشت زار گندم و جو از برف مستور میشود مقداری فراوان ماده (از دست) بگندم و جو میرسید و بهمین جهت در هر نقطه که کشت زار گندم وجو در فصل زمستان مستور از برف گردد، در فصل درو، محصول فراوان و مرغوب بدست میآید و فراوانی و مرغوب بودن محصول گندم در روسیه و کانادا بمناسبت این است که برف زمستان آن دو کشور به کشت زارهای گندم و جو (ازوت) میرساند کریم خان زند باصفهان زن و مرد اصفهانی از فرط گرسنگی چون اسکلت هائی شده بودند که پوستی بر آنها کشیده شده باشد و بعد از این که کریم خان وار د اصفهان شد بتدریج، زیر پوست زنان و مردان و کودکان اصفهانی عضله بوجود آمد و چشم های تیره و گود افتاده آنها درخشندگی گرفت.

نخستین شجاعت فوق العاده آقامحمدخان در میدان جنگ
کریم خان زند وقتی مطلع شد که پول مالیات استرآباد از طرف آقا محمد خان برده شده و عده ای هم بقتل رسیده اند برای (محمدخان قاجار دولو) نامه ای نوشت و در آن گفت که اگر نمیتوانی آقامحمدخان را دستگیر کنی و بمن اطلاع بده تا دیگری را بحکومت استرآباد منصوب کنم و اگر در خود توانائی دستگیر کردن او را میبینی بمن اطلاع بده و هر قدر سرباز بخواهی در صورتیکه بسیج کردن آنها امکان داشته باشد بکمکت خواهم فرستاد.
محمدخان قاجار دولو در جواب کریم خان زند نوشت که اگر از لحاظ سرباز و اسلحه و مهمات و پول بمن کمک شود من خواهم توانست آقامحمدخان را دستگیر نمایم کریم خان زند در جواب حاکم استرآباد نوشت که من تا سال دیگر در همین موقع سرآقامحمدخان قاجار را از تو میخواهم تا کنار سر پدرش دفن نمایم و اگر تو تا سال دیگر همین موقع آقامحمدخان قاجار را زنده یا مرده تسلیم نکنی سر تو را دفن خواهم کرد و این نامه در سال 1174 قمری الز طرف کریم خان زند به حاکم استرآباد نوشته شد. محمدخان قاجار دولو از کریم خان زند بیست هزار سرباز مسلح خواست که با سربازان محلی استراباد سی هزار  نفر شوند و گفت اگر فوری بیست هزار سرباز بمن برسد من اقا محمدخان قاجار را زنده یا مرده بشما تسلیم خواهم کرد.
اما اگر این عده سرباز برای کمک بمن فرستاده نشود یا اعزام سربازان آن قدر بتاخیر بیفتد که سال بگذرد من نمیتوانم تا سال آینده در این موقع آقامحمدخان قاجار را سرکوب نمایم.
کریم خان زند که میدانست در استرآباد جز معدودی سرباز وجود ندارد و آنها از عهده آقامحمدخان قاجار برنمیآیند تصمیم گرفت هرچند زودتر بیست هزار سرباز بکمک محمدخان قاجار دولو بفرستند.
ذکر این نکته بی مورد نیست که در گذشته در ولایات ایران قشون دائمی وجود نداشته و سلاطین ایران در ولایات دارای پادگان نبوده اند زیرا علاوه بر این که نگهداری قشون در ولایات خرج داشت و سلاطین ایران نمیتوانستند یا نمی خواستند متحمل هزینه سنگین قشون شوند. از نگهداری قشون در ولایات بفرماندهی حکام محلی بیم داشتند که مبادا احکام مزبور علیه خود آنها شورش نمایند.
فقط در مواقع فوق العاده در ولایات برای مدت چندماه و گاهی بیشتر قشون نگاه میداشته اند. شیخ علی خان زند که با یک قشون باستراباد رفت و بعد از کشته شدن محمدخان اشاقه باش با قشون خود مراجعت کرد و آن قشون را منحل نمودند زیرا کریم خان زند که یک قشون دائمی پیرامون خود داشت نمیخواست که متحمل هزینه ارتش مزبور بشود.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد