احمد سمیعی (گیلانی)، نویسنده و مترجم و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سردبیر مجلهٔ نامه فرهنگستان است. او کارشناسی ارشد در زبانشناسی از دانشگاه تهران دارد. از او آثار متعددی درزمینهٔ ویرایش و نگارش فارسی بهچاپ رسیدهاست.
شعر نو فارسی را، بهویژه طاعنان، رهآورد روشنفکرانی دانستهاند که از ادبیات غرب، بهخصوص ادبیات فرانسه متأثر بودند. این اَنگ بیگانهبینی با واقعیتی قرین شد که به ظاهر مؤید آن بود. در حقیقت، نوپردازان و، در را‡س آنان، نیما عموماً با آثار شاعران فرانسوی، مستقیم یا از راه ترجمه، آشنایی داشتند. بهعلاوه، نخستین نشانههای تجدد در شعرفارسی با نهضت مشروطیت پدیدار گشت که خود آن نیز ارمغان غرب شمرده میشد و در دورانی آغاز شده بود که روابط فرهنگی با غرب و بالاخص فرانسه، بهواسطه استادان خارجی دارالفنون و بر اثر مسافرت عدهای از ایرانیان به اروپا برای تحصیلات عالیه وسعت یافته بود. در همین اوان بود که جنبش ترجمه رونق گرفت و، در جنب نشرترجمه آثار داستانی، سرودههای شاعران فرانسوی و آلمانی نیز جسته گریخته در مطبوعات درج و منتشر میشد.
آثار
کتابشناسی دلدار و دلباخته، ژرژ ساند (ترجمه)، ۱۳۴۵
خیالپروریها، ژان ژاک روسو (ترجمه)، ۱۳۴۵
ادبیات ساسانی، ۱۳۵۵
داتا گنجبخش (زندگینامه و تعالیم شیخ ابوالحسن علیبن عثمان هجویری)، شیخ عبدالرشید (ترجمه)، ۱۳۴۹
چومسکی، جان لاینز (ترجمه)، ۱۳۵۷
هزیمت یا شکست رسوای آمریکا، ویلیام لوئیس و مایکل لهدین (ترجمه)، ۱۳۶۰
ساختهای نحوی، نُعام چومسکی (ترجمه)، ۱۳۶۲
آیین نگارش، ۱۳۶۶
دیدرو، پیتر فرانس (ترجمه)، ۱۳۷۳
سالامبو، گوستاو فلوبر (ترجمه)، ۱۳۷۴
شیوهنامه دانشنامه جهان اسلام، ۱۳۷۵بدین سان، قراینی در تأیید نظر آنان که اصالت شعر نو فارسی را منکر بودند و برای آن در مرزوبوم خود خاستگاهی قایل نبودند و حتی آن را حرکتی قهقرایی تلقی میکردند وجود داشت.
اکنون این پرسش پیش میآید که این قول تا چه حد پذیرفتنی است و آیا صرف این واقعیت که توسعه روابط فارسیزبانان با غرب خواهناخواه، اگر نه در ایجاد، دست کم در تقویت و تشحیذ نهضت تجدد در ایران مؤثر بوده اصالت این نهضت را نفی میکند و آیا برای پذیرفتاری تأثیر غرب زمینهای مساعد در کشور ما وجود نداشته و اگر داشته - که مسلماً داشته - این زمینه چه بوده و چگونه پدید آمده است؟
برای پاسخ دادن به این پرسش، ما، در این مقام، درگیر سوابق تاریخی نهضت تجدد، که همه شئون حیات ملی را در بر میگیرد، نمیشویم و تنها به آنچه با تجدد ادبی، بالاخص با شعر نو، ربط پیدا میکند میپردازیم.
برای رسیدن به پاسخی روشن، لازم میدانیم مسیر تطور شعر فارسی را مرور کنیم و امیدواریم که این مرور، هر چند به غایت اجمالی، راه یا بهتر بگوییم راههایی را که شعر فارسی از آغاز تا به امروز پیموده نشان دهد و ما را به این نتیجه برساند که شعر نو، اگر هم طریق جدیدی اختیار کرده، از جهاتی - آنهم جهات اساسی - از عناصر پیشینهدار الهام گرفته است. اصولاً جریانهای فکری و هنری، در عین تأثر از تحولات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، روند مستقلخود را طی میکنند. از اینرو، اگر بخواهیم برای شعر نو خاستگاهی اصیل و بومی سراغ بگیریم و راهی را که برگزیده توجیه کنیم، از بازگشت به جریانه ادبی متقدم بر آن و، به عبارت سادهتر، از نظر افکندن به راههایی که شعرسنتی پیموده ناگزیریم.
شعر کلاسیک فارسی در عصر سامانیان (قرن چهارم هجری) است که هویت روشن و تشخص آشکار پیدا میکند. در این عصر است که مجموعه سنن شعر عروضی فارسی مدون میگردد. اوزان، قوالب، قافیهبندی، تردیف، مضامین، موضوعات، صنایع بدیعی، نمادهای شعر فارسی - جملگی، در اشعار نهچندان زیادی که از آن عصر به جا مانده، شواهد متعدد و متنوع دارند. حماسه ملی ما نیز در همین اوان، به نثر و به نظم، تکوین یافته است. به روزگار دولت سامانیان، شعر فارسی از جهات گوناگون به مرحله پختگی میرسد، شاعران بسیاری ظهور میکنند و در انواعمدیحه، تغزل، حکمت و اندرز، رثاء، خمریه، افسانه و داستان در قالبهای قصیده و مثنوی و قطعه و غزل و رباعی و حتی نوعی مسمط شعر میسرایند. اینان را نه تنها پیشگامان و پیشاهنگان (طلایهداران) بلکه بنیانگذاران و پرورشدهندگان ارکان شعر سنتی فارسی باید شمرد.
یگانه مایهای که در اشعار شاعران عصر سامانی غایب و نامحسوس است مایه عرفانی است. بررسی وجه و دلیلخالی بودن اشعار شاعران این دوره از مایه عرفانی به تفحص و تحقیق مستقل نیاز دارد و، در این مقام، از اشاره به خود این واقعیت فراتر نمیتوان رفت. همینقدر میتوان یادآور شد که دولت آلسامان مقارن بوده است با اوجرونق مادی و معنوی و صلح و آرامش ماورالنهر. بخارا در این برهه تاریخی از مراکز مهم و معتبر تمدن بهشمار میرفت و به قول نظامی عروضی در چهار مقاله، در صمیم دولت سامانیان، جهانآباد بود و ملک بیخصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق.
در چنین فضایی، بس بعید مینماید که مایههای عرفانی به اشعار شاعرانی راه یابد که از حمایت امیران بهرهمند بودند و روزگار در امن و آرامش و رفاه میگذراندند. باری، در اشعاری که از این دوره به یادگار مانده تنها در یک رباعی رودکی است که بارقهای از عرفان - حضور قلب در نماز - به چشم میآید:
روی به محراب نهادن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسه عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
شعر عصر سامانی، هر چند با مایههای عرفانی عجین نیست، حکیمانه و پرعمق است همهجا، در آن، متانت و وقار و اعتدال خردمندانه مشاهده میشود. حتی در مدایح مبالغه راه ندارد. ممدوح به صفاتی ستایش میشود که در او هست. میان مدیحهسرا و ممدوح نوعی صمیمیت و عطوفت محسوس و مشهود است. ضمناً اشعار این دوره به جریانی تعلق دارد که، از حیث طرز بیان معانی، روشن و آسانیاب است. در حقیقت، در شعر دوره سامانی، دو خصلت اساسی میتوان سراغ گرفت: عمق عقلانی، سادگی زبان و روشنی بیان. این دو ویژگی است که آن را هم مردمپسند ساخته است و هم فرزانهپسند. خواننده، حین خواندن آن، لذت قهری و دیمی میبرد و به تعمق و تلاشفکری و مَدَدجویی از سوابق معلومات و کشف تلمیحات مهجور و احیاناً شرح و تفسیر نیاز ندارد.
در مقابل این جریان، جریان دیگری سراغ داریم که اشعار پیچیده و پرتکلف و فضلفروشانه یا پرابهام و حتی معمائیشاعرانی چون انوری، نظامی گنجوی، خاقانی و همچنین اشعار سبک هندی به آن تعلق دارد. در این مقام، حظ خواننده بیشتر محصول مایههای خود او و توانائی اوست در کشف اشارات و فهم تکلفات شاعر. اشعار دسته اول آسانتر در سینهها ماندگار میشوند و پارههایی از آنها چه بسا به صورت مَثَل سایر در میآیند. حال آن که اشعاردسته دوم تنها در دیوانها جا خوش میکنند و بیشتر در بازار متنفننان متأدب خریدار دارند و صاحبان ذوقسلیم، اگر قصد التذاذ هنری داشته باشند، کمتر به آنها گرایش پیدا میکنند.
همین دو خصلت اساسی عمق و سادگی زبان و روشنی بیان در شعر عرفانی ما مأوا گرفته است. نهایت آن که این عمق، به خلاف آنچه در اشعار عصر سامانی و سرودههای ناصرخسرو وجود دارد، عقلانی نیست رازورانه است. دریافت سطحی معانی این هر دو نوع - اشعار حکیمانه و اشعار عرفانی - در پرتو زبان ساده و بیان روشنی که دارند در دسترس عامه است؛ اما پیدا کردن همحسی و همدلی و همجانی یا شاعر مستلزم از سر گذراندن تجربههای حکمی و عقلانی یا ذوقی و عرفانی است. از این حیث، شعر عرفانی از دسترس دورتر و راهیافتن به حریم شاعر از خلال آن بس دشوارتر است.
در همین خصلت است که شعر نو با شعر عرفانی قرابت مییابد. نهایت آنکه، در شعر نو، تجربه شاعرانه و زیباشناسانه ناب است که به زبانی به ظاهر ساده و بیپیرایه، با واژهها و تعبیرهای به لحاظ زبانی مأنوس بیان میشود و، از این جهت، مانند شعر عرفانی فریبنده است: خواننده عادی آن را میخواند و به خیال خود میفهمد و از آن لذت هم میبرد؛ در حالی که هنوز به حریم شاعر راه نیافته است.
برای آن که تصویر شعر نو برجستگی و صراحت و تمایز قویتری پیدا کند، مقایسه آن با شعر عصر غزنوی، که - هر چند وجوه اشتراکی با آن دارد - از جهات متعدد با آن در تباین است، خالی از فایده نیست.
میدانیم که، در عصر غزنوی، شعر درباری فایق بوده است - درباری نه تنها از این جهت که به دربار تعلق و به لطافت و ظرافت گرایش داشته بلکه هم از این رو که قرین اعتدال بوده است: نه جلوههای شهوانی در آن میبینیم نه فضای قدسی و روحانی و نه حتی آن عمق حکیمانه دوره سامانی. شاعر در صدد بازنمائی فردیت خود و بازسازیمصادیق مفرد نیست بلکه میخواهد تصویری نمونهوار و انتزاعی و اجمالی به دست دهد. از شاعر توصیفعواطف و تجربههای فردی به شیوه رمانتیکها انتظار نمیرود. توقع بیان حالات درونی و اصیل و فردی از او نمیتوان داشت. وصفهای شاعر صوری و انتزاعی و غیرشخصی است. صورت حاکم بر ماده و گویای چیزی است بیش از محتوای خود: رایحه شعری از آن شنیده میشود. در حقیقت، شعریت کلمات است که به سخن خصلت شاعرانه میبخشد. اگر شاعر از تکرار مضامین خسته نمیشود، از آن روست که توجه او به سخنوری و بیاناستادانه است که ارزشی بالاتر از محتوا پیدا میکند. تحول در جهت آوردن مضامین نو نیست. هنر شاعر در آن است که همان مضامین سنتی را به طرزی نو درآورد. مضمون به ساده شدن و پیراستگی و هر چه بیشتر انتزاعی شدن گرایش دارد تا آنجا که در بازنمون فسرده و منجمد و تنها از راه جفت شدن با مضامین دیگر بارور گردد. اصل قاعده و مواضعه و سنت است و تبعیت از آن حتمی است. شاعر به اراده خود این انقیاد را میپذیرد تا استادی و مهارتخود را، در عین محدودیت، نشان دهد. همین قیدهای دلپذیر است که، از طریق مشترکات، سبک دورهای را شکل میبخشد و آن را در دسترس فهم قرار میدهد. نوآوری ماهرانه و مقبول بیشتر در ترکیبها و آرایشهای تازه مضمون سنتی است. از این رو، یافتن منشأ مضمون دشوار است. تنها پرورش و گونهگونی مضمون واحد را میتوان ردیابی کرد. پروردن مضمون نیز، به واقع، آوردن تصاویری است که برای همان ویژگیهای ثابت شواهدی نو به دست دهند. تنگی دهان و میان معشوق را عنصری در یک رباعی چنین وصف میکند:
تا نَسرایی سخن دهانت نبوَد
تا نگشایی کمر میانت نبوَد
تا از کمر و سخن نشانت نبوَد
سوگند خورم که این و اَنت نبوَد
و سعدی در دو بیت چنین:
علت آن است که گاهی سخنی میگوید
ورنه معلوم نبودی که دهانی دارد
حجت آن است که وقتی کمری میبندد
ورنه مفهوم نگشتی که میانی دارد
که، در آن، سعدی مضامین بیت اول رباعی عنصری را، با جا دادن در دو بیت، استقلال بخشیده و هم با تعدد افعال سخن را زندهتر و پویاتر ساخته است.
همین مضمون در حافظ با مایهای فلسفی عجین میگردد و به این صورت در میآید:
بعد ازینم نبوَد شایبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
در مقایسه اشعار این دوره با سرودههای شاعران نوپرداز با تباین آشکاری روبهرو میشویم:
شاعر عصر غزنوی برونگراست، مهم برای او جلوههاست و او کاری به علل و اسباب ندارد؛ مقید به سنت شعری است؛ نوآوریَش در بیان استادانه با حفظ مضامین است؛ در شعرش، صورت بر ماده فایق است، تصاویر شاعرانه در سرودهاش انتزاعی و غیرشخصی است؛ شعر، با مشترکات، در چارچوب سبک دورهای محصور است؛ مخاطبانشاعر محدود و خود اهل ذوق و ادباند و با شاعر سنخیت فرهنگی دارند؛ فردیت زبان شاعر نسبتاً ضعیف است و با تعبیرات قالبی رنگ میبازد.
منبع : ویکی پدیا
netsara.org