تحقیق مقاله مطلب

در مورد دانشنامه فارسی - نت سرا

تحقیق مقاله مطلب

در مورد دانشنامه فارسی - نت سرا

انسان در مثنوی

مثنوی شرح کلمات آسمانی عارفی بصیر است که پرده از اعماق حقیقت انسان برمی گیرد و بیان الهاماتی است که دست ناتوان دنیا پرستان و تن پویان از آن کوتاه است او در تک تک ابیات خود، تلاش می کند تا دریچه هایی از معرفت را بر ما بگشاید تا ما از آن چشم انداز بهتر خود را بشناسیم و راه های کمال و نقص را بهتر ببینیم . خوب در این مسیر عواملی هستند که به حرکت ما در راه رسیدن به خود شناسی سرعت می بخشند و در مقابل هم آفاتی وجود دارد که سرعت ما را کند می کند – کسی که می خواهد در این مسیر گام بردارد باید این عوامل را نیز خوب بشناسد با نگاهی نه چندان عمیق می توان این عوامل را از لابه لای ابیات مثنوی پیدا نمود.
آفات و موانع معرفتی کمال

۱- پیروی از هوی و هوس و نفس پرستی
بزرگترین مانع رشد و کمال انسان خودپرستی است. آن نیرویی که موجب به تباهی کشانده شدن انسان می شود از نظر مولانا «نفس اماره» است و  اهمیت این مسأله در انسان شناسی مولانا تا آنجاست که هیچ چیز به اندازه آن مورد توجه مولانا قرار نگرفته است.
نفس آدمی دوزخی است که چون شراره ای از آن دامن او را به چنگ آرد همة هستی او را بسوزاند و هر لحظه اشتهای سیری ناپذیرش افزونی گیرد. کشور وجود انسان به هنگام فرمانروایی نفس چنان ویران و ناتوان است که نه فریاد رسولان را بشنود و نه پیامبر خرد در آن سرزمین پای حضور دارد، مستی جاودانه نفس مانع از به هوش آمدن و دیدن حقایق آن سوی خودکامگی و تقاضای خویش است و دادگاه وجدان به گونه ای تعطیل است که در این سرزمین نامش نیز نا آشنا است.
پندارها و کابوس های کاذب چنان بازاری به پا کرده اند که هر انسانی بدان پای نهد شیفته مظاهر زیبا و دل انگیز آن گردد و عجولانه همة سرمایة خویش را به منظور خرید آن اجناس خرج کند این سرمایه هرچه می خواهد باشد، عقل و خرد، دین و وجدان، جان و دل و ... با این همه چگونه می توان انتظار داشت که کسی بتواند در کشوری که تحت حکومت نفس است زیست کند و امکان دیدن و یا شنیدن حقایق را داشته باشد؟
به نظر مولانا و همه بزرگان بشریت، نفس آدمی اژدهایی است که در سرمای روح بیهوش افتاده است و چون در گرمای غرایز قرار گیرد بهوش آید و همه چیز و همه کس را چون لقمه ای فرو بلعد – امروز غم فقدان اسباب او را افسرده ساخته است و چون به اسباب و آلات خویش دست یابد خدا داند چه کند!
نفس اژدهاست او کی مرده است  از غـم بی آلتی افسرده است
گــر بـیابـد آلـت فــرعون  او   که به امر او همی رفت آب جو
آنـگه او بنـیاد فـرعـونی کند   راه صد موسی و صد هارون زند
       دفتر 3 – ب 1053 تا 1055
سخنان مولانا در خصوص  ما دیگری اخلاقی و چگونگی ممانعت آن از دریافت حقایق فراوان است و اگر بیشتر سوزد درد مولانا را در مثنوی و حکایات آن عبارت از بیان این مصیبت و تلاش او در جهت رهایی از این تنگنا بدانیم شاید سخن به گزاف نگفته باشیم
کشش ها و مظاهر نفس اماره همه رهزن طریق معرفتند اما جلال الدین محمد از میان آنها به برخی از جلوه های بارزتر نفس نظیر شهوت و خشم و حرص و طمع بیش از دیگر نمودهای آن می پردازد، به اعتقاد او شهوت یعنی اشتهایی فزاینده، نفس به مال و جاه و نان و غریزه نوازی چنان مستی ای  در انسان ایجاد می کند که عقل و هوش را بدرود می کند و نسبت به حقیقت چنان کوری و کری حاصل می کند که نه بیم جان او را باز می دارد و نه امید نان.
دان که هر شهوت چو خمرست و چو بنگ     پردة هوشست و عاقل زوست رنگ
خمر تنها نیست سرمستی هوش          هرچه شهوانیست بندد چشم و گوش
       دفتر 4 - ب3612
خشم و شهوت مرد را احول کند   ز  استقامت   مرد را     مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد     صد حجاب از دل به سوی دیده شد
       دفتر یک – ب34-333
2- خیال و بدگمانی
مولانا نیز وهم و خیال را به صورت های مختلف استعمال کرده است. گاه آنها را به معانی فلسفی به کار گرفته و گاه همانند دیگر عارفان این دو را مترادف و به معنی پندارهای سست و بی بنیاد و گاه در تعبیر اصولیان و همراه حالت چهارم ذهن نسبت به قضایا دانسته و در برابر تعیین ظن و شک استعمال کرده و خیال را نیز در تعبیری فیلسوفانه به معنی جهان فراتر از ماده و فزونتر از مجردات محض به کار برده است.
تنگتر آمد   خیالات   از   عدم    زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگ تر بود از خیال  زآن شود روی قمرها چون هلال             دفتریک – ب 96- 3095
ناتوانی ها و کاستی های وهم و خیال در نقطه نظر معرفت شناسی و کژ نمایی هایی که این دو در راه دریافت حقایق موجب می شوند در چشم مولانا گوناگون و مختلفند که مهمترین آنها را می توان طی تقسیمات زیر عنوان کرد:
مهمترین دردی که خیال از آن رنج می برد دوری و جدایی از واقعیت و حقیقت است. کوچه ها خیال همه به بن بست عدم می رسند و هیچ یک از آنها را راهی به شهر هستی نیست. آنگاه مولانا هشدار می دهد که دنیا همانند گردوی پوسیده است که می باید از آن پرهیز کرد و شاید چنین تعبیری از دنیا با تعبیر بزرگان دیگری که می گفتند «کلما فی الکون وهم او خیال» از جهاتی یکسانی داشته باشد.
مولانا در موانع چندی از مثنوی خویش تأثیر شگرف خیال را بیان می کند برای مثال در دفتر سوم مثنوی آنجا که حکایت تلقین بیماری استاد مکتبی را توسط کودکان بیان می کند علاوه بر تأثیر تلقین بر این حقیقت اصرار دارد که این تأثیر بواسطة ایجاد خیال و وهم است و چون بر تلقین تأکید شود و به تکرار انجام گیرد می تواند چنان ریشه هایی در دل آدمی پیدا کند که با هزار تبر واقعیت از جای برکنده نشود تأثیر عظیم خیال چنان است که می تواند جهانی را گلستان و یا عالمی را بر هم زند و موجب فربهی کاذب انسان گردد.

3- تقلید
مولانا بر آن است که تقلید نیز همانند بسیاری از وابستگی های جهان مادی امری اجتناب ناپذیر و گسترة حضور آن چنان فراخ است که آن را می توان ستون جهان نامید ولی البته باید توجه داشت که روی سخن مولانا با تقلید در مسائل فرعی دین و آنچه را که فقیهان در باب احکام شرایع می گویند نسیت که این همه مسائل فقه اصغر است و مولانا با آن سر ستیزی ندارد در حالیکه عمده سخن همة عارفان و بویژه مولانا با فقه اکبر یعنی آن دسته از معارف الهی است که بیش از همه دل وجان آدمی را روشن می سازد و با پالایش همه وجود انسان او را پله پله به مراتب عالیه کمال می خواند تا سرانجام بنده را مستهلک از صفات بشری و پیوسته به حق کند.
لذا تقلیدی که مولانا از آن سخن می گوید ویژه عوام و جاهلان نیست بلکه هرکس جانش روشن به نور الهی نباشد و از بند استکبار خویش نرسته باشد حتی اگر صاحب استدلالهای باریکتر از مو نیز باشد در دیدة حقیقت چون طفل علیلی است که به خیالی دل خوش داشته است.
اینجا سخن از تقلیدی است که جاهلان و عالمان و فیلسوفان و صوفیان هم ممکن است به نحوی در آن غلتند. مقلدی که بر اساس محفوظات و ذخیرة ذهنیات خویش ادعای سخن دانی می کند به جوی آبی می ماند که ممکن است تشنگانی را سیراب کند ولی خود از آب بهره ای نمی برد شاید هم به این دلیل که او اصلاً احساس تشنگی نمی کند، این خرد و دانش وبال جان آدمی است چرا که سدی است در برابر پرواز روح، پس به قول مولوی از این خرد می باید دست کشید و دست در جهالت و جنون باید زد اما جهالتی که تنها نفی این دانش تقلیدی می کند نه آنکه جان را تاریک نگه می دارد.
مولانا در بیان زشتی تقلید داستان آن صوفی را نقل می کند که در خانقاهی وارد شد و صوفیان گرسنه پنهانی خر او را فروختند و برای شب طعامی فراهم ساختند و آن شب را تا سحر به سماع و پایکوبی پرداختند، ترانه سماع ایشان نیز «خر برفت و خر برفت و خر برفت» بود.
صوفی میهمان نیز از سر تقلید آن ترانه را با ذوق تر از همه سر می داد، غافل از اینکه در پس این عبارت چه حکایتی نهفته است، فردا چون از موضوع آگاه شد بر خویش نفرین می فرستاد می گفت :
مر مرا   تقلیدشان    بر   باد داد   که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
      دفتر 2 – ب – 563
آنگاه مولانا بر این مهم تأکید می کند که عکس ذوق جماعت صوفیان به هنگام سماع بر دل صوفی میهمان می زد و دل او را نیز ذوقی می نمود ولی این ذوق تقلیدی بیش نبود چرا که ذوق اگر تحقیقی باشد پایدار گردد و دوام یابد.
4- تکیه به عقل جزئی و معرفت ناقص
ادراک بشری هر چند گسترده و وسیع باشد باز هم محدود و نسبی است . عقل جزئی انسان نمی تواند همه حقیقت را دریابد فکرو وهم و حواس ما مانند نی است که کودکی بر آن سوار است و می پندارد بر اسبی سوار است.
و هم و فکر و حس و ادراک شما   همچون نی دان، مرکب کودک هلا
اندیشه و خرد ناقص انسان مانند عمارتی است که گنج معرفت حق در آن نمی گنجد و به قول مولانا اگر انسان می خواهد به نور خدا برسد باید علم و دانش خویش را رها کند.
عقل جزئی چونان برق درخشنده ای است که ثانیه ای نمودار می گردد و سپس راه نیستی را پیش می گیرد با این روشنایی لحظه ای سوی کدامین نور یا مقصدی که به روشنایی کلی و دائمی نیازمند است می توان رهسپار گشت!
فریب خوردگان همین عقول جزئی و تجربی است که عمری انسان را در سراب بی سر و ته امیدهای بی جا و آرزوهایی که هرگز جامة عمل نخواهد پوشید سرگردان رها می کنند.
بزرگترین ناکامی عقل جزوی در شناخت حقایق جهان محدودیت عرضه فعالیت و تنگی گسترة حکومتی آن است. زیرا از یک طرف نیازمند به اسباب و وسایل معرفت آفرین است و از دیگر سوی متکی بر یافته های حسی و قیاسات ذهنی است.
عقل جزوی دوست دارد تا حکیم باشد و قیاس کند اما حکمت او حکمت دنیوی و قیاسش تمثیلی کودکانه است و نتیجه آن جز افزونی شک و تردید نخواهد بود و درست به همین دلیل است که گاه بر هم منطبق می گردد و اعمال و رفتار آن را انجام می دهد.
5- تکیه بر حواس
او قایل به دو گونه حواس است – حواس ظاهری و باطنی – از نظر او حواس ظاهری مانند نقاشی است که ما را از حقیقت دور می سازد اما حواس باطنی انسان را به حقیقت می رساند.
حس خفاشت سوی مغرب روان   حس در پاشت سوی مشرق روان
پنج حسی هست جز این پنج حس   آن چو زر سرخ وین حس ها چو مس
       دفتر – ب 49 و 47
حواس ظاهری شما بخش کوچکی از حقیقت را نشان می دهند – داستان پیل شناسی هندیان در شب تاریک که مولانا در دفتر سوم مثنوی آورده است از جمله صریحترین بیانات او بر ناتوانی حواس است و چنین نشان می دهد که اگر کسی همة اعتمادش بر دست آوردهای حواس باشد به خطای کنه و وجه در خواهد افتاد چنانکه هندیان پیل شناس گرفتار آن شدند.
به نظر او حس ظاهر پرده ای بر چشم انسان است که او را از دیدن حقایق فرضی باز می دارد و همانند پوزبندی در برابر دهان ایشان مانع از نوشیدن شیر از پستان غیب است.
علم های اهل حس شد پوزبند     تا نگیرد شیر از علم بلند
       دفتر اول ب 1016
با توجه به نکاتی که مولانا در خصوص ناتوانی حواس باز می گوید به خوبی روشن می شود که آن بزرگ چون انسان را موجودی غیر مادی و فرادنیوی می بیند همه ابعاد او را نیز از همین زاویه مورد نقد و بررسی قرار می دهد، لذا اشیایی مثل حواس ظاهری که ابعاد گسترده وجود ندارند در جغرافیای معرفتی او جای بسیاری را اشغال نمی کنند.


6- علم و معرفت غیر شهودی
هرچند مقصود از آفرینش بشر علم و هدایت است و هیچ یک از فعالیت های بشر از نظر ارزش و اهمیت برین پایه نمی رسد اما دانش و معرفت نیز همواره چراغ راه نیست و موارد چندی را می توان برشمرد که دانش خود حجابی است که مانع از دیدن حقیقت است . عارفان نیز همواره بر این تأکید داشته اند که حجاب علم خود از جمله ضخیم ترین حجاب هاست و اگر سالک طریق حقیقت، لوح دل را در چشمه عشق نشوید و از همه زنگارهایی که دانش به دلش می ریزد پاک نگردد بکلی مسیر را گم می کند و به جای رسیدن به کعبه عشق سر از ترکستان تردید درآورند. مولوی هم برخی از دانش ها را حجاب راه می داند دانشی که برای صاحب دانش ایجاد توهم کمال نماید.
محصور ماندن آدمی در دانش های زمینی و حسی و رها کردن معرفت های شهودی و غیبی نیز از نظر مولانا حجاب حقیقت است.
اثر دیگری که مولانا برای علوم دنیوی ذکر می کند این است که عالم در بیشتر موارد چون غرق در مباحث و تجزیه و تحلیل ها می گردد خود را فراموش می کند و از راه و هدف اصلی خود باز می ماند.
7- توقف در اسباب و وسایط :
بی تردید مولانا در این موارد در پی نفی اختیار آدمی و یا جانبداری از اندیشه های متکلمان اشعری نیست که سخنان او در فراسوی همه این قیل و قالهاست. او در همه جای مثنوی از زبان عارفی شیدا سخن می گوید که جز دوست نمی بیند و توقف در میان اسباب و علل که مجابی بیش نیست را از جمله آفات بزرگی می داند که بیشتر فیلسوفان و متکلمان خواسته و ناخواسته بدان مبتلایند.
دیده ای باید سبب سوراخ کن          تا حجب را برکند از بیخ و بن
تا مسبب بیند اندر لامکان           هرزه داند جهد و اکساب و دکان
       دفتر پنجم – ب 53 – 1552
مولانا در بیشتر مواردی که از اسباب و وسائط سخن به میان می آورد تأکیدش همه بر این است که سهم عظیمی از گمراهی بشر و راه نیافتن او به حقیقت به روش توقف در اسباب و علل است و بسنده کردن ایشان بر این وسایط از جمله مهمترین نقدهای او نیز بر فیلسوفان همین افزایش اسباب و وسائط است که به گمان او نوعی گریختن از حقیقت است در مسیری که برای رسیدن به حقیقت دنبال می شود.
8- دل بستگی به دنیا :
دنیا در نظر مولانا قهر خانه خداوند است که هر بیننده ای به اندک تأملی تیر قهر الهی را در خشکی و دریا نظاره خواهد کرد و استخوانهای از هم فرو پاشیدة کسانی را که مورد قهر خداوند قرار گرفته اند می بیند.
هست دنیا قهرخانه کردگار    قهر بین چون قهر کردی اختیار
استخوان و موی مقهوران نگر    تیغ قهر افکنده اندر بحر .و بر
       دفتر ششم ب 1891 – 1890
از دیگر سوی دنیا جز غفلت و دوری از خداوند نیست
   چیست دنیا از خدا غافل شدن     نی قماس و نقره و میزان و زن
        دفتر اول –  ب983
اگر چه دنیا با مظاهر خویش آدمی را به شگفتی می افکند اما به زبانی بلند بی وفایی خویش را فریاد می کند هرچند که گوش سنگین غافلان هرگز این فریاد را نخواهد شنید. دنیا به انسانی که از زیبایی بهاران به شگفت آمده و لب خویش می گزد که اندکی صبر کن و سردی و زردی خزان را نیز ببین اگر رعنایی و فریبندگی سیمین تنان تو را چون شکاری به دام خویش انداخت صبر کن تا در پیری تنی چون پنبه زار سست و خوار بینی با این وجود بسیار اندک اند کسانی که شرح بی وفایی دنیا را می شنوند و بدان دل نمی بندند و ایشان همان کسانی هستند که دهان باز تمساح دنیا را برای بلعیدن خویش می بینند و از آن پرهیز می کنند.
      این جهان پر ز نقل و پر ز نان    چون دهان باز آن تمساح دان
       دفتر ششم –  ب4087
این بیت چنین نشان می دهد که جلال الدین محمد دنیا را به کلی دام راه و آفت کمال می بیند و بر آن است که تا آدمی از بند آن رهایی نیابد هرگز طعم پرواز را احساس نخواهد کرد و آن تعبیر تا حدی با قسمتی از توصیفاتی که پیامبران الهی از دنیا می کنند متفاوت است.
ایشان گرچه دلبستگی به دنیا و مظاهر آن را عامل دوری از رحمت حق معرفی می کنند اما هرگز دنیا را در همه شرایط و حالات قهرخانه خداوند معرفی نمی کنند. مهمترین تعبیری که از سوی پیشوایان دین از دنیا شده است همان است که ایشان دنیا را مزرعه آخرت می دانند و بدیهی است که نفس مزرعه بودن هیچ بار زشت و منفی در برندارد. زیرا اولاً تا مزرعه ای نباشد محصولی نخواهد بود و ثانیاً خود مزرعه نیز ظرفی است که محصول را در دامن خویش پرورش می دهد. البته ناگفته نماند که جلال الدین نیز در پاره ای دیگر از تعبیرات خویش این جبنه دنیا را نیز باز می نماید ولی آنچه که بر غالب اندیشه های وی مستولی است همان تعبیر منفی است.
این جهان دام است و دانه اش آرزو    در گریز از دام ها روی آرزو
چون چنین رفتی بدیدی صد گشاد             چون شدی در ضد آن دیدی فساد
این جهان زندان و ما زندانیان    حفره کن زندان و خود را وارهان
      دفتر یک – ب 378 و 379 و 382
یک دسته از سخنان مولانا صرفاً در مذمت مال دنیاست و بدین وسیله او می کوشد تا انسان را بیدار سازد که به این مار گزنده نزدیک نشود و فریب خط و خال زیبای آن را نخورد و یا مال را دامی در برابر مرغان ضعیف معرفی می کند که فرا روی انسان گشوده شده است تا آدمی را شکار کند.
 مال دنیا  دام   مرغان  ضعیف     ملک عقبی دام مرغان شریف
تا بدین ملکی که او دامی است ژرف   در شکار آرند مرغان شگرف
       دفتر چهارم ب 48 – 647
پس اگر رنگ و بوی این جهان حداقل همین اثر را داشته باشد که آدمی را در نجاست باطن قرار دهد و از بینایی دل محروم سازد نه تنها سدی برای کمال و تعالی انسان خواهد بود که عامل سقوط انسان به پرتگاه پوچی و بیهودگی و خروج از مرز انسانیت نیز هست.
9- دل بستن به جاذبه های نفس
دل بستن به جاذبه های نفس شاید در نظر همة بزرگان و عارفان ما مهمترین عامل انحراف انسان از مسیر کمال و در افتادن به چاه ذلت و زبونی و این البته برگرفته از تعالیم پیشوایان دینی است که نفس را دشمن ترین دشمنان خوانده اند.
«اعدی عدوک نفسک اللتی بین جنبیک»
جلال الدین نیز در این موضوع سخنان تند و صریحی دارد که نمایانگر تأکید او بر قدرت ویرانگر نفس اماره در طریق سلوک است. این را از تعبیراتی می توان فهمید که او برای نفس به کار برده است. که برخی از آنها عبارتند از اژدها – گرگ – مادر بتها – فرعون – خزان – دوزخ و ....
نفست اژدرهاست او کی مرده است    از غم و بی آلتی افسرده است           دفتر سوم ب – 1053
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست     کوبه دریاها نگردد کم و کاست
       دفتر اول  ب– 1375
بدیهی است که مولوی با به کار بردن تعبیرات فوق بر آن است تا به آدمی هشدار دهد که می باید از این موجود خطرناک دوری گزید و همواره تازیانه تربیت را بر سر آن بنوازد که غفلتی اندک می تواند آدمی را طعمة این اژدهای دوزخ صفت کند، اژدهایی که اگر دریا و خشکی را نیز درکشد معده اش همچنان نعرة هل من یزید می زند.
اکنون پس از ذکر موانعی که مانع از معرفت انسان می شد و او را نسبت به خود و خدایش بیگانه می نمود. می پردازیم به اینکه چه عواملی از نظر مولانا  می تواند نیل به کمال را در انسان تقویت نماید.
برای آنکه آدمی به مقام شامخ انسان کامل نایل آید و در راه اولیای حق گام نهد در ابتدا باید انگیزه کمال و احساس نیاز به تکامل پیدا کردن در انسان به وجود آید.
آب کم جو تشنگی آور به دست    تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا نزاید طفلک   نازک   گلو     کی روان گردد زپستان شیر او
اگر انسان خود نخواهد که به کمال برسد هیچ عاملی و هیچ ندایی حتی ندای قرآن نیز نمی تواند او را رهسپار کوی کمال سازد.
زانکه از قرآن بسی گمره شدند   زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود   چون ترا سودای سر بالا نبود
از نظر او بعضی از انسان ها پنبه در گوش کرده اند تا حقایق را نشنوند
گوش بعضی زین تعالوها کر است   هر ستوری را صطبلی دیگر است
اگر انسان فاقد کمال باشد نه تنها آرزوی کمال برای دیگران نخواهد کرد که گاه از بودن دیگران نیز در رنج خواهد بود. پس از ایجاد انگیزه باید با هوی و هوس ها مبارزه کند روح را از اسارت تن به سوی امور معنوی و روحانی کشاند.
آری باید دل را از آلودگی ها پاک نمود تا به کمال رسید البته گذشتن از خودپرستی کار چندان ساده ای نیست همتی مردانه می خواهد که انسان بتواند پا بر روی هوی و هوس های خود بگذارد.
مولوی برای تکامل انسان نقش آگاهی را هیچ گاه نادیده نمی گیرد. هرچه انسان آگاهی بیشتری به دست آورد از کمال بیشتری برخوردار خواهد شد.
آدمی دید است و باقی لحم و پوست     هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
وفای به عهد و احساس تعهد نیز از جمله اموری است که انسان را به کمال می رساند. از نظر مولوی تعهد ریشه نهال وجود آدمی است. انسان غیر متعهد مانند درخت بی ریشه یا درختی است که ریشه آن پوسیده است و هیچ ثمری ندارد.
برای نیل به کمال باید همواره به عیب های خود توجه داشت و به جای عیب جویی از دیگران به ارزیابی خود پرداخت.
هرکسی گر عیب خود دیدی ز پیش   کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
در مسیر کمال نباید تأثیر همنشین را نادیده گرفت. همنشینی با انسان های رشد یافته موجب رشد انسان می شود و مصاحبت با گمراهان سد راه کمال.
صحبت صالح تو را صالح کند    صحبت طالح تو را طالح کند
صبر و توکل نیز دو عامل دیگر برای رشد و کمال انسان می باشد.
گفته پیغمبر به آواز بلند    با توکل زانوی اشتر ببند
برای نیل به کمال انسان باید حتی به طعام خود نیز توجه داشته باشد، چرا که غذای حلال و حرام هر کدام بر روح انسان تأثیر خواهند گذاشت. از نظر مولوی لقمة حلال موجب پیدایش علم و حکمت و عشق و رقت می شود.
علم و حکمت زاید از لقمة حلال   عشق و رقت زاید از لقمه حلال
انسانی که در مسیر کمال قرار می گیرد هرگز نباید به سرزنش و شماتت دور افتادگان راه کمال بپردازد بلکه باید بر آنها رحمت آورد و مراقب باشد که اسیر نفس اماره نشود.
اگر چه در طریقت مولانا بر روی جهد و تلاش بشری تکیه شده و جای به جای در مثنوی شریف بدین نکته اشارت ها رفته است که آدمی باید از سعی و تلاش باز نماند ولی در انسان شناسی مولوی تمسک به دامان اولیای الهی و دستگیری مردان حق برای راه یابی انسان به سرمنزل مقصود خود ارزشی دیگر دارد.
دوستی  مقبلان   خود   کیمیاست   چون نظرشان، کیمیایی خود کجاست
در مکتب مولانا عشق به مراد از یک علاقه معمولی و جزئی آغاز می شود تا به خود باختگی و عشق حقیقی برسد. رهبر روحانی می تواند انقلابی در درون ایجاد کرده و او را به سوی قله کمال بکشاند. آری باید تسلیم پیران راه صدق و خلوص و سر سپرده کاملان راه حق و حقیقت شد تا آیینة وجود آدمی صیقلی گردد و زنگارهای روح و روان زدوده شود.
چون گزیدی پیر، نازک دل مباش   سست و ریزیده چو آب و گل مباش
ور به هر زخمی تو پر کینه شوی   پس کجا بی صیقل آیینه شوی
مولوی همواره گوشزد می کند که در مسیر کمال باید از عنایات الهی استمداد جست چرا که بر سر راه کمال موانع آن چنان است که بدون لطف الهی نمی توان بر آنها غلبه کرد.
هر کجا تا بد زمشکاتت دمی   حل شد آنجا مشکلات عالمی
اکنون ببینیم که انسان کامل از دیدگاه مولوی چه انسانی است.
انسان کامل مولانا انسانی است که به طور فطری و نهادی با دیگر انسان ها تفاوت دارد، از جمله آنکه انسان کامل روح و جانی دارد زاید بر دیگر افراد انسانی.
باز غیر عقل و جان آدمی    هست جانی در نبی و در ولی
انسان کامل از دیدگاه مولانا هم از نقطه نظر نفس ناطقه و هم از نظر عقل و ادراکات با دیگر انسان ها اختلاف دارد و از همین جاست که هر که شایسته چنین عنوانی شود در صفت برگزیدگان الهی که شامل انبیاء و اولیاء و ابدال و پیران سر سپرده است قرار           می گیرد.
آن ولی کز آسمان ها برتر است   آن دل ابدال یا پیغمبر است.
انسان کامل همواره مقام خلافت الهیه را به عهده دارد چرا که مظهری از مظاهر اسما و صفات الهی به شمار می رود و در واقع این نظر مولانا از آنجا ریشه می گیرد که وی فلسفه خلقت را بر اساس تجلی حق تعالی در عالم اعیان و موجودات تعیین می کند.
اقتضای جهان هستی این است که در هر عصر و زمانی انسانی که کاملتر و والاتر از همگان است رهبری امت را به عهده گیرد و جاهلان و دور ماندگان راه حق و حقیقت را از گمراهی و ظلمات نفسانی نجات بخشد.
پس به هر دوری ولی ای قایم است    تا قیامت آزمایش دایم است
اینکه غالب افراد انسانی قادر نیستند تا حجت  کامل الهی را که رهبری خلایق را به عهده دارد دیدار نمایند از این جهت است که غفلت و بی خبری و خود بینی و آلودگی نفسانی حجابی در برابر دیدگان آنها نهاده است. باید از خود رست و به حق پیوست و از ناپاکی ها مبرا شد تا قطب زمان را ملاقات نمود.
انسانی که به مقام شامخ انسان کامل نایل آید از صفات و ویژگی هایی برخوردار می شود که چه بسا افراد عامی و معمولی فاقد هریک از آن صفات پسندیده و اخلاقیات حمیده باشند از جمله آنکه اولیای الهی و برگزیدگان خدا همواره می کوشند تا از فیض وجود خویش دیگران را بهره ور سازند، بدون آنکه انتظار هیچ گونه پاداشی داشته باشند.
آنکه بدهد بی امید سودها    آن خدای است آن خدای است آن خدا
یا ولی حق که خوی حق گرفت   نور گشت و    تابش  مطلق    گرفت
وارستگان راه حقیقت که از خود گذشته اند و به حق  پیوسته اند همواره از اسرار غیبی و اوضاع و احوال پنهانی خلایق آگاهند.
آنچه صاحبدل بداند حال تو     تو ز حـال خود  نـدانی  ای  عـمو
آنچه بیند در جبینت اهل دل   کی ببینی در خود، ای از خود خجل
دم اولیا و برگزیدگان حق همچون نفخه ای از نفخات الهی است که گاه بر درون آدمی تابیدن می گیرد و انسان را به سوی بارگاه ربوبی می کشاند.
گفت پیغمبر که نفخت های حق    انــدر این ایـــام مـی آرد سبق
گوش هوش دارید این اوقات را    در ربایید این چنین نفخات را
سیمایی که مولوی از انسان کامل در مثنوی خویش ترسیم می کند انسانی است که هم پای بند طریقت است و هم پای بند شریعت، برای رسیدن به حقیقت . از همین جاست که انسان کامل مولوی با انسان کاملی که در اندیشه برخی از متصوفه نقش بسته متفاوت است، چه آنکه جمعی از صوفیه پای بندی به شریعت را برای وصول به حقیقت شرط نمی دانند در حالیکه در طریقت مولوی پای بندی به شریعت از شروط اساسی راه کمال است. در واقع برای مولوی شریعت در حکم میزان و ترازوست که به وسیلة آن می توان حق و باطل را از یکدیگر تمیز داد.
بر این اساس که مولوی شریعت را ملاک و میزان حق و باطل می داند پیروی از آن را برای همة افراد لازم می شمارد، انبیا را که ابلاغ گران پیام حق تعالی هستند طبیبان روح می نامد. همانگونه که هر عضوی از اعضای بدن انسان نیازمند طبیبی ویژه است و دگر دردهای جسمانی درمان نشود، انسان حیات خود را از دست می دهد، هم چنان روح انسانی نیز دارای دردها و آلام بیشماری است که طبیبی مخصوص به خود دارد که در نخستین مرتبه انبیاء هستند و پس از آنها انسان های کامل یعنی اولیاء الله.
مولوی انسان را کامل و خلیفه الله می داند که هم طالب علم اکتسابی است و هم خواهان کشف و شهود و حال و ذوق  البته روی این حال و ذوق باید تکیه نمود، زیرا انسان کامل مولوی سراسر حال است و شور و شوق.
انسان کامل مولوی اگر چه هدفش الله است و کمال نهایی خود را اتحاد نوری یا حق تعالی می داند، اما هیچ گاه عالم ناسوت را به فراموشی نمی سپارد. به بیان دیگر اگر چه سیر او در عالم لاهوت است و می کوشد تا وجود خود را لاهوتی سازد، ولی هیچ گاه جنبه طبیعی وجود خود را فراموش نمی کند.
 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1390/02/30 ساعت 09:39 ب.ظ

بسیار عالی بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد